انتخاب رویداد
دیوان هفت سرو
دیوان هفت سروکمپین نوروزی درسا برای بهار هزارو چهارصد و دو است که در آن هفتسینی خیالی با الهام از طبیعت، پیام انتخاب زندگی، نو شدن و با رویکردی چند-وجهی تصور شده است.
دیوان هفتسرو کجاست؟
سرزمینی است خیالی از لابهلای برگهای دوران.
هفت سرو از هفت سرزمین سفر کرده و پیشکشهایی را با خود برای ما آوردهاند. یکصدا میگویند:
"ما درختانِ پایان زمستانی سخت و سردیم. تاریک و سنگین از خواب زمستانی، شاخههایمان را میجنبانیم و برف نشسته بر تنمان را میتکانیم. در دوردست، نور گرمی پیداست که نجواکنان ما را فرا میخواند: "قدم بردار و از سیاهی بیرون بیا."
سرو اول ، شاخههای کهنهی خود را میچیند. با خود فکر میکند: شاید خردهبرگهایی تازه میرویند و او را با خود به سرزمینی که قدمهای سبک و آهستهاش را فرامیخواند، میبرند.
درخت شاخههای کهنهاش را میشکند و در آتش میاندازد. پیشکش آتش برای درخت، پالایش است.
ریشههای سرو دوم تشنهاند؛ تشنهی عصارهای که پاک میکند و زندگی میبخشد. بعد از سوختن، مثل باد در انتهای کولاک، آرام میگیرد.
درخت ریشههایش را در آبی زلال قرار میدهد تا سیراب شود. پیشکش آب برای درخت، پاکی و یکپارچگی است.
سرو سوم ، به دنبال نوری که از دور دیده بود، به راهش ادامه میدهد. به چشمهای صاف و آرام میرسد که میشود کنارش اندکی نشست و خودرا تماشا کرد.
از خود میپرسد: "این جوانههای من است که بر پوست سختم پیداست؟"
درخت با تصویر خود در برکه مواجه میشود و به خودآگاهی میرسد. پیشکش آینه برای درخت، مراقبت از خود و خوددوستی است.
از اینجا به بعد، مسیر سبزتر شده و در شاخههای سرو چهارم میلی به گرمتر شدن و شکفتن پدید میآید. به آسمان و فراسوی کوهستان نگاهی میاندازد. پرتوی گرمی طلوع میکند.
درخت به افق نگاه میکند و طلوع آرام خورشید را مشاهده میکند که نوید تازه ای از زندگی است. پیشکش خورشید برای درخت، گرمی حیات است.
نور، چیزی را در دل سرو پنجم بیدار کرده. در مسیرِسرزمینی که او را فراخوانده، پرندهای کوچک پدیدار میشود که با خودش چیزی آورده...
هما پروازکنان و به آرامی بر روی درخت مینشیند. پیشکش او برای درخت، خبر خوش و سعادت است.
خاک، پیش پای سرو ششم میجنبد. گویی جانی دوباره به زمین دمیده؛ گل سر برآورده و تمام زمین را از خود میپوشاند. بویش، هوا را پرمیکند. اینجا بهار است.
گلهای پامچال دور و بر درخت پدیدار میشوند و به زمین زیبایی میبخشند. پیشکش پامچال برای درخت، رسیدن بهار است.
اینجا، در هفتسرو ، صدایی از لابهلای شاخهها میپیچد: " این سرزمین آینهی توست، در آن قدم بگذار."
درخت خود را در جوار دوستانش میبیند؛ آنها در کنار هم، همان هفتسروی هستند که در ابتدای این نورد، درخت را فرا میخواندند. پیشکش آنها برای درخت: با هم بودن.
سرزمینی است خیالی از لابهلای برگهای دوران.
هفت سرو از هفت سرزمین سفر کرده و پیشکشهایی را با خود برای ما آوردهاند. یکصدا میگویند:
"ما درختانِ پایان زمستانی سخت و سردیم. تاریک و سنگین از خواب زمستانی، شاخههایمان را میجنبانیم و برف نشسته بر تنمان را میتکانیم. در دوردست، نور گرمی پیداست که نجواکنان ما را فرا میخواند: "قدم بردار و از سیاهی بیرون بیا."
سرو اول ، شاخههای کهنهی خود را میچیند. با خود فکر میکند: شاید خردهبرگهایی تازه میرویند و او را با خود به سرزمینی که قدمهای سبک و آهستهاش را فرامیخواند، میبرند.
درخت شاخههای کهنهاش را میشکند و در آتش میاندازد. پیشکش آتش برای درخت، پالایش است.
ریشههای سرو دوم تشنهاند؛ تشنهی عصارهای که پاک میکند و زندگی میبخشد. بعد از سوختن، مثل باد در انتهای کولاک، آرام میگیرد.
درخت ریشههایش را در آبی زلال قرار میدهد تا سیراب شود. پیشکش آب برای درخت، پاکی و یکپارچگی است.
سرو سوم ، به دنبال نوری که از دور دیده بود، به راهش ادامه میدهد. به چشمهای صاف و آرام میرسد که میشود کنارش اندکی نشست و خودرا تماشا کرد.
از خود میپرسد: "این جوانههای من است که بر پوست سختم پیداست؟"
درخت با تصویر خود در برکه مواجه میشود و به خودآگاهی میرسد. پیشکش آینه برای درخت، مراقبت از خود و خوددوستی است.
از اینجا به بعد، مسیر سبزتر شده و در شاخههای سرو چهارم میلی به گرمتر شدن و شکفتن پدید میآید. به آسمان و فراسوی کوهستان نگاهی میاندازد. پرتوی گرمی طلوع میکند.
درخت به افق نگاه میکند و طلوع آرام خورشید را مشاهده میکند که نوید تازه ای از زندگی است. پیشکش خورشید برای درخت، گرمی حیات است.
نور، چیزی را در دل سرو پنجم بیدار کرده. در مسیرِسرزمینی که او را فراخوانده، پرندهای کوچک پدیدار میشود که با خودش چیزی آورده...
هما پروازکنان و به آرامی بر روی درخت مینشیند. پیشکش او برای درخت، خبر خوش و سعادت است.
خاک، پیش پای سرو ششم میجنبد. گویی جانی دوباره به زمین دمیده؛ گل سر برآورده و تمام زمین را از خود میپوشاند. بویش، هوا را پرمیکند. اینجا بهار است.
گلهای پامچال دور و بر درخت پدیدار میشوند و به زمین زیبایی میبخشند. پیشکش پامچال برای درخت، رسیدن بهار است.
اینجا، در هفتسرو ، صدایی از لابهلای شاخهها میپیچد: " این سرزمین آینهی توست، در آن قدم بگذار."
درخت خود را در جوار دوستانش میبیند؛ آنها در کنار هم، همان هفتسروی هستند که در ابتدای این نورد، درخت را فرا میخواندند. پیشکش آنها برای درخت: با هم بودن.